پــــــــــــــــــــرنـــــــده تــــنهــا

گریه کرد و گفت دلش برام تنگ شده ولی من فقط نگاهش کردم، وقتی رفت سنگ قبرم از اشکش خیس شده بود.

پــــــــــــــــــــرنـــــــده تــــنهــا

گریه کرد و گفت دلش برام تنگ شده ولی من فقط نگاهش کردم، وقتی رفت سنگ قبرم از اشکش خیس شده بود.

هر روز صبح

هر روز صبح وقتی چشمانم را میگشایم به خود میگویم من این قدرت را دارم که امروز خوشحال باشم و یا غمگین...

من میتوانم آنچه را که باید باشم انتخاب کنم.دیروز مرده است...فردا که هنوز نرسیده است.من فقط یک روز دارم...همین امروز....و من میخواهم که در آن خوشحال باشم و حتما خوشحال خواهم شد ...

من برای آنها که دوستم دارند زندگی میکنم...

آنها که مرا همانگونه که هستم می شناسند...

برای تمام خوبیهایی که میتوانم انجام دهم....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد