پــــــــــــــــــــرنـــــــده تــــنهــا

گریه کرد و گفت دلش برام تنگ شده ولی من فقط نگاهش کردم، وقتی رفت سنگ قبرم از اشکش خیس شده بود.

پــــــــــــــــــــرنـــــــده تــــنهــا

گریه کرد و گفت دلش برام تنگ شده ولی من فقط نگاهش کردم، وقتی رفت سنگ قبرم از اشکش خیس شده بود.

احساس

                احساسی که به تو دارم یک حس فوق العاده است
من عاشق کسی شدم
که خیلی صاف و ساده است
.
.
.

این اولین باره دلم داره می گه آره دوست داره گرفتاره
بگو آره به بیچاره دوست داره با یه قلب تیکه پاره

 

احساسی که به تو دارم
به هیچکسی نداشتم،
من اسم این حال دل رو
عاشق شدن گذاشتم
.
.
.

احساسی که به تو دارم
یه حس عاشقانه است
این حس دوست داشتن تو
همیشه صادقانه است
.
.
.
احساسی که به تو دارم
خیلی واسم عجیبه
چه نازنینی من دارم ببین چقدر نجیبه

این اولین باره دلم داره می گه آره دوست داره گرفتاره
بگو آره به بیچاره دوست داره با یه قلب تیکه پاره


فرشته یک کودک

                                                                                                             کودکی که آماده تولد بود, نزد خدا رفت و از او پرسید : می گویند شما فردا مرا به زمین می فرستید. اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟

خداوند پاسخ داد: از میان تعداد زیادی از فرشتگان, من یکی را برای تو در نظر گرفته ام.او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد.

کودک دوباره پرسید: اما اینجا در بهشت من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای من کافی هستند.

خداوند گفت: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.

کودک ادامه داد: من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟

خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشته تو زیبا ترین و شیرین ترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی. 

کودک سرش را برگرداند و پرسید: شنیده ام در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند. چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟

خداوند ادامه داد: فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد, حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.

کودک با نگرانی ادامه داد: اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم, ناراحت خواهم شد.

خداوند گفت: فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت, اگرچه من همیشه در کنار تو خواهم بود.

در آن هنگام بهشت آرام بود, اما صدایی از زمین شنیده می شد. کودک می دانست که باید به زودی سفرش را شروع کند. او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید: خدایا اگر من باید همین حالا بروم, لطفا نام فرشته ام را به من بگویید.

خداوند بار دیگر او را نوازش کرد و پاسخ داد: نام فرشته ات اهمیتی ندارد به راحتی می توانی او را  _ مادر _  صدا کنی.

باران

                                                                                                                                                                                                                                          باران میبارد امشب
دلم غم دارد امشب
آرام جان خسته
ره میسپارد امشب
در نگاهت مانده چشمم
شاید از فکر سفر برگردی امشب
از تو دارم یادگاری
سردی این بوسه را پیوسته بر لب
قطره قطره اشک چشمم
میچکد با نم نم باران به دامن
بسته ای بار سفر را
با تو ای عاشقترین بد کرده ام من


رنگ چشمت رنگ دریا
سینه من دشت غمها
یادم آید زیر باران
با تو بودم با تو تنها
زیر باران با تو بودم
زیر باران با تو تنها


باران میبارد امشب
دلم غم دارد امشب
آرام جان خسته
ره میسپارد امشب
این کلام آخرینت
برده میل زندگی را از سر من
گفته ای شاید بیایی
از سفر اما نمیشه باور من
رفتنت را کرده باور
التماسم را ببین در این نگاهم
زیر باران گریه کردم
بلکه باران شوید از جانم گناهم

این کلام آخرینت
برده میل زندگی را از سر من
گفته ای شاید بیایی
از سفر اما نمیشه باور من

کی رود از خاطر من
آخرین بوسه شبی در زیر باران
رفتی و کردم صدایت
اما در آغوش شب گشتی تو پنهان


اشک

یه قطره اشک گوشه چشمات نشسته بود، بهت گفتم: این دیگه چیه؟

روت برگردوندی و گفتی هیچی.

گفتم: خودم دیدم که گریه کردی.

گفتی: نه، این اشک نیست.

گفتم: اگه اشک نیست پس چیه؟

گفتی: این عشقه.

گفتم: عشق چیه؟

خیلی مهربون شده بودی؛ نگاه کردی تو چشمام! بهم گفتی: عشق یعنی خاطره

گفتم: خاطره چیه؟

گفتی: یعنی خاطره اولین بار که دیدمت؛ یادت هست؟

گفتم: عشق حقیقی که یه لحظه نیست، خاطره اولین دیدار یک لحظه بودو تموم شد

گفتی: دیدی اشتباه کردی! عشق یعنی تکرار خاطره اولین دیدار؛ که تا آخر عمر توی ذهن می مونه و مدام تکرار میشه

حالا به چشمانت نگاه میکنم، آهستهُ آرام یک قطره اشک گوشه ی چشمانم نقش میبنده.

 

علامت سوال

یه پنجره با یه قفس ، یه حنجره بی هم نفس 


سهم من از بودن تو ، یه خاطرس همین و بس 


تو این مثلث غریب ، ستاره ها رو خط زدم  


دارم به آخر می رسم ، از اونور شب اومدم 


یه شب که مثل مرثیه ، خیمه زده رو باورم 


میخوام تو این سکوت تلخ ، صداتو از یاد ببرم 


بزار کوله بارم روشونه شب بزارم  


باید که از اینجا برم ، فرصت موندن ندارم 


داغ ترانه تو دلم ، شوق رسیدن تو تنم 


تو حجم سرد این قفس ، منتظر پر زدنم 


من از تبار غربتم ، از آرزو های محال 


قصه ی ما تموم شده ، با یه علامت سوال 


بزار کوله بارم روشونه شب بزارم  


باید که از اینجا برم ، فرصت موندن ندارم