پــــــــــــــــــــرنـــــــده تــــنهــا

گریه کرد و گفت دلش برام تنگ شده ولی من فقط نگاهش کردم، وقتی رفت سنگ قبرم از اشکش خیس شده بود.

پــــــــــــــــــــرنـــــــده تــــنهــا

گریه کرد و گفت دلش برام تنگ شده ولی من فقط نگاهش کردم، وقتی رفت سنگ قبرم از اشکش خیس شده بود.

روز جدایی

تمام خاطراتمون اشکای چشمای منه

دیگه باید خواب ببینم دستات تو دستای منه

اما بدون با عکس تو این روزا رو سر میکنم

خیلی بدی کردی به من محال من ولت کنم

کدوم گلایه رو بگم یه عمر از تو دل خورم

تو فکر هیچی یو نکن من غصه هاتو میخورم

تو هم برو مثل همه تنهام بذارو بر نگرد

نیستی ببینی که بی تو تنهام

کاشکی میرفتی حیا نکردی

خیلی دلم گرفت ازت دیگه سراغمم نگیر یه عکس ازت دارم بیا اونم بگیر

خدا نگهدارت باشه گرچه دلم رنجید ازت

یه روز مفهمی قدرمو اما اون روز نمیدونی کجام                                                       

تفسیر کردن عشق

یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید
 
چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟
دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"‌دوست دارم
تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی... پس چطور دوستم داری؟ 

چطور میتونی بگی عاشقمی؟
من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم
ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی

 
باشه.. باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی، 

صدات گرم و خواستنیه،
همیشه بهم اهمیت میدی،
دوست داشتنی هستی،
 
با ملاحظه هستی، 

بخاطر لبخندت،
دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد 
متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت
پسر نامه ای رو کنارش گذاشت با این مضمون 
عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟
نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم
گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت کردن هات دوست دارم اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم 
گفتم واسه لبخندات، برای حرکاتت عاشقتم
اما حالا نه میتونی بخندی نه حرکت کنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم
اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره 

عشق دلیل میخواد؟ 

نه!معلومه که نه!!
 
پس من هنوز هم عاشقتم 

عشق واقعی هیچوقت نمی میره
این هوس است که کمتر و کمتر میشه و از بین میره
"عشق خام و ناقص میگه:"من دوست دارم چون بهت نیاز دارم
"ولی عشق کامل و پخته میگه:"بهت نیاز دارم چون دوست دارم
"سرنوشت تعیین میکنه که چه شخصی تو زندگیت وارد بشه، اما قلب حکم می کنه که چه شخصی در قلبت بمونه"                                                                                   

احساس

                احساسی که به تو دارم یک حس فوق العاده است
من عاشق کسی شدم
که خیلی صاف و ساده است
.
.
.

این اولین باره دلم داره می گه آره دوست داره گرفتاره
بگو آره به بیچاره دوست داره با یه قلب تیکه پاره

 

احساسی که به تو دارم
به هیچکسی نداشتم،
من اسم این حال دل رو
عاشق شدن گذاشتم
.
.
.

احساسی که به تو دارم
یه حس عاشقانه است
این حس دوست داشتن تو
همیشه صادقانه است
.
.
.
احساسی که به تو دارم
خیلی واسم عجیبه
چه نازنینی من دارم ببین چقدر نجیبه

این اولین باره دلم داره می گه آره دوست داره گرفتاره
بگو آره به بیچاره دوست داره با یه قلب تیکه پاره


فرشته یک کودک

                                                                                                             کودکی که آماده تولد بود, نزد خدا رفت و از او پرسید : می گویند شما فردا مرا به زمین می فرستید. اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟

خداوند پاسخ داد: از میان تعداد زیادی از فرشتگان, من یکی را برای تو در نظر گرفته ام.او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد.

کودک دوباره پرسید: اما اینجا در بهشت من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای من کافی هستند.

خداوند گفت: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.

کودک ادامه داد: من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟

خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشته تو زیبا ترین و شیرین ترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی. 

کودک سرش را برگرداند و پرسید: شنیده ام در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند. چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟

خداوند ادامه داد: فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد, حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.

کودک با نگرانی ادامه داد: اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم, ناراحت خواهم شد.

خداوند گفت: فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت, اگرچه من همیشه در کنار تو خواهم بود.

در آن هنگام بهشت آرام بود, اما صدایی از زمین شنیده می شد. کودک می دانست که باید به زودی سفرش را شروع کند. او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید: خدایا اگر من باید همین حالا بروم, لطفا نام فرشته ام را به من بگویید.

خداوند بار دیگر او را نوازش کرد و پاسخ داد: نام فرشته ات اهمیتی ندارد به راحتی می توانی او را  _ مادر _  صدا کنی.

باران

                                                                                                                                                                                                                                          باران میبارد امشب
دلم غم دارد امشب
آرام جان خسته
ره میسپارد امشب
در نگاهت مانده چشمم
شاید از فکر سفر برگردی امشب
از تو دارم یادگاری
سردی این بوسه را پیوسته بر لب
قطره قطره اشک چشمم
میچکد با نم نم باران به دامن
بسته ای بار سفر را
با تو ای عاشقترین بد کرده ام من


رنگ چشمت رنگ دریا
سینه من دشت غمها
یادم آید زیر باران
با تو بودم با تو تنها
زیر باران با تو بودم
زیر باران با تو تنها


باران میبارد امشب
دلم غم دارد امشب
آرام جان خسته
ره میسپارد امشب
این کلام آخرینت
برده میل زندگی را از سر من
گفته ای شاید بیایی
از سفر اما نمیشه باور من
رفتنت را کرده باور
التماسم را ببین در این نگاهم
زیر باران گریه کردم
بلکه باران شوید از جانم گناهم

این کلام آخرینت
برده میل زندگی را از سر من
گفته ای شاید بیایی
از سفر اما نمیشه باور من

کی رود از خاطر من
آخرین بوسه شبی در زیر باران
رفتی و کردم صدایت
اما در آغوش شب گشتی تو پنهان